بار سبک می‌کنیم…

این یادداشتی از آقای یاسر میردامادی است که می توانید اینجا در وبلاگ ایشان مطالب بیشتری از این وبلاگ نویس بخوانید

————————————————–

بار سبک می‌کنیم، از همه‌چیز و همه‌جا

یادتان هست پیشترها جناب حسن رحیم‌پور در صدای و سیمای شدیداً ملی از علی و عدالت‌اش می‌گفت؟ از آن‌ها که ثروت‌ها را بین خودشان تقسیم می‌کنند و ذره‌ای از آن را به مردم نمی‌دهند (دولة بین الأغنیاء)؟ حالا این آقا کجاست که دست به دست شدن ثروت ملی به دست سپاه را فریاد بزند؟ یادتان هست سخنرانی‌های حسن عباسی را؟ که در آن رفتن دختران ایرانی به دبی برای تن‌فروشی رگ غیرت‌اش را به جوش می‌آورد و دولت امارات را تهدید می‌کرد؟ کجاست آن آقا تا امروز تجاوز به پسران و دختران در زندان جمهوری اسلامی را فریاد بزند؟ این آقا امروز از مدیریت الهی اغتشاشات اخیر به ید با کفایت رهبری سخن می‌گوید.

فکر نکنید آنها که اینگونه می‌گویند حتما مزدورند. آن دوست روحانی ما که روزگاری خیلی چیزهای مثبت و باشکوهی را که دوست داشتم در خودم بیایم (از جمله حقیقت‌جویی و مدارا را) در او می‌دیدم، معتقد است اینها قصد تغییر ساختار را داشته‌اند در نتیجه با آن‌ها برخورد شده است. باریکلا به اویی که در فلسفه‌ی قدیم و جدید موی می‌شکافد اما به این‌جا که می‌رسد دروازه‌ی به این عظمت ستم نهادینه با بار- بار شتر کج‌اش را که به منزل نمی‌رسند نمی‌بیند و یا نمی‌خواهد ببیند. حالا فهمیدید معنای آن سخن را که: «اکثر ظلم‌هایی که بر آدمیان می‌رود از ظلم‌هایی است که بر واژگان می رود». ساختار. ساختار؟ چه واژه‌ی قشنگی. تن آدمیانی شکنجه شده. ساختار. تن دیگرانی چنان شکنجه شده که صاحبش کشته شده. ساختار. چطور واژه‌ها آدم‌ها را راحت می‌کند از دیدن ظلم دیگران. کاش می‌گفت با خدا در افتاده‌اند حق‌شان بوده است کشته شوند و یا مورد تجاوز قرار گیرند. این‌طوری دل‌ام کمتر می‌سوخت. اما ساختار؟ چه واژه‌ی تهی‌ای. اسم یک آدم با مجموعه‌ای از کسان دور و برش که حاضرند هر کاری بکنند تا قدرت آن آدم و خودشان را حفظ کنند، شده است ساختار. و این واژه آن‌قدر قوی است که تمام این ظلم‌ها را توجیه می‌کند.

 افسوس. گیرم تو ظلمی در این داستان نمی‌بینی یا می‌بینی اما معتقدی اشکالی ندارد، چرا دیگران را مسخره می‌کنی؟ چرا ستم‌ستیزی دیگران را به باد سخره می‌گیری؟ آن هم با کسی که می‌دانی که به تو ارادت دارد و به تو، به قول امروزی‌ها، مثل این خرمریدها سرویس داده است. با مریدان این می‌کنید با دشمنان چه خواهید کرد، دستتان که به قدرت برسد. همین بود آن‌چه سال‌ها از تو و امثال تو از بالای منابر شنیدیم؟ یادتان رفته است با کدام داستان‌ها ما را و امثال ما را مؤمن کردید؟ من هنوز داستان‌هایی که در کودکی پای منابر شنیدم و یا در کتاب دینی دبستان و راهنمایی خواندم خوب یادم است. حتی عکس‌هایش که زمینه‌ی زرد زیادی داشت در گالری ذهن‌ام به روشنی هست. همان داستان‌ها که حسن و حسین پیرمردی را با ظرافت و غیر مستقیم به اشتباه وضو گرفتن‌اش آگاه کردند. همان‌ که کسی به تحریک معاویه بر حسن ابن علی ناسزا گفت و امام مجتبی گفت به نظر غریبه‌ می‌رسی بیا از تو پذیرایی کنم و یا این‌که پیامبر به دیدن همان کسی رفت که بر سرش خاکستر می‌ریخت و یا آن فرمانده‌ی سپاه اسلام هنگامی که در کوچه مورد سخره‌ی کسی قرار گرفت راهش را کج کرد و به مسجد رفت و مسخره‌کننده هنگامی که دریافت که یک فرمانده‌ی نظامی را مسخره کرده است به دنبال او به مسجد دوید و او را در هنگام نماز دید پس از اتمام نماز فرمانده از او عذر خواست و فرمانده‌ی نظامی سپاه اسلام گفت که برای طلب مغفرت از درگاه خدا برای او به مسجد آمده است. و یا مجموعه‌ای از احادیث که آن روحانی قدیمی مشهد، که حالا خودش و پسرش، که او هم بعدها روحانی شد و من به هر دو ارادت داشتم، حالا هر دو طرفدار سخت احمدی‌نژادند، به ما یاد می‌دادند. احادیثی که همه مضمون حکمت‌آمیز و اخلاقی داشت. خیلی بعدها، که همین داستان‌ها مرا کشید به خواندن درس دین، فهمیدم این داستان‌ها و حدیث‌ها، حتی اگر صحیح و معتبر هم باشند، هیچ جایی در فقه سیاسی و بلکه به طور کل دین‌شناسی حوزوی ندارد. در نظر آقایان این داستان‌ها عملاً و صرفاً ارزش منبر گرم کردن دارد. تازه حالا که منبرها را هم با تهدید و چنگ و دندان نشان دادن گرم می‌کنند. هیچ تئوری‌ای از دل این داستان‌ها در نمی‌آورند که مطابق آن، روش حکومت‌داری و یا تبلیغ دین و یا فهم دین باید به گونه‌ای باشد که به این نوع برخوردهای امام حسن یا پیامبر و یا آن فرمانده‌ی نظامی ختم شود.

دیگر سالهاست که به سخنهای قشنگ-قشنگ شک دارم، خصوصا اگر اسانس دین دولتی به آن زده باشند. مسأله اما این نیست. چقدر باید بار   سبک کنیم؟ از چقدر چیز دیگر باید دل بکنیم؟ انتهای این تیزاب دل‌کندن کجاست؟ ته‌اش چه چیزی می‌ماند؟ اصلاً چیزی می ماند؟ 

بیان دیدگاه