این یادداشتی از حضرت داریوش محمد پور است. حضرت داریوش بی شک از اکابر وبلاگ نویسان معرفت پرداز و اجله روشنفکران دینی است که متن کامل این یادداشت را در وبلاگ ایشان موسوم به ملکوت اینجا بخوانید و ترانه زیبا را بشنوید و صفایی کنید و حالی بنمایید
————————————————-
این سی و هفت ثانیه را بارها گوش دادهام. همين سورهی کوتاه را. هشت آیه است و بس. شاطری به لحنی آرام میخواند و هر بار که از اول تا آخر سوره میرود، مرا مثل موج با خود میبرد. این همه لطف به انواع عتاب آلوده، این همه عنایت، این گوشهی چشم، آدمی را بیخود میکند. همین «الم نشرح لک صدرک و وضعنا عنک وزرک الذی انقض ظهرک و رفعنا لک ذکرک». حالی هست و خلوتی. ذوقی و مشاهدهای. با خود میگویم – میدانم و میبینم – که پاسبانی دل آسان نيست. حفظ حریم دل، کوشش میخواهد. حافظ را زمزمه میکنم: پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب / تا دراین پرده جز اندیشهی او نگذارم… پاسبانی کردن آسان نيست. گويی میانهی میدانی. ميدان نبرد. میدانی که نيازمند سپر و زره باشی و از هم سو تیر فتنه روان باشد. يعنی میدانی که ميدان عسر است و دشواری. اینجا عنایتی باید تا دیدهی خوابآلودِ بخت بیدار شود. گویی حبیب، به دلشدهاش مژدگانی میدهد و کریمانه بر خوانِ خود مینشاندش و میخواندش به تقرب… حال خوشی است. حالی که ندانی باید از ناز گریستن سردهی يا از نیاز. حالی که میانهی تنعم و دولت، تهیدست باشی و مسکین. حال استغنای پيچيده در نیاز. حال حيران ماندن، چشم در چشمِ ساقی.